Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «آفتاب»
2024-05-07@23:58:28 GMT

حسرت که بر دل پسر سیروس گرجستانی ماند

تاریخ انتشار: ۹ آذر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۱۴۱۷۸۵

آفتاب‌‌نیوز :

حالا این شب ها سریال شرم آخرین اثر این هنرمند از شبکه سه سیما پخش می شود به همین بهانه گفتگویی با فرزند این هنرمند داشتیم .سیاوش گرجستانی بازیگر و کارگردان درباره خاطراتی با پدرش گفت: چهار ساله بودم که همسفر بابا شدم و همراه بابا به پشت صحنه فیلم دوران سربی آقای معصومی رفتم، در این دوماه در ارتفاعات گرگان فهمیدم پدرم چه شغلی دارد و با فراز و نشیب شغل پدرم آشنا شدم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حتی یک نقشی هم بازی هم کردم.

وی ادامه داد: از آن روزها بیاد دارم پدرم وقتی مشغول به کاری میشد. مقابل یک آین‌های که داشتیم و همچنان در خانه داریم مینشست و ساعت‌ها نقش را تمرین میکرد.

پدرم می گفت مهم نیست اسمم در تیتراژ کجا قرار بگیرد

گرجستانی عنوان کرد:از زمانی که حرفه پدرم را شناختم، روی میز کارش یک آیینه تعبیه می‌کرد و بعد از هر قرارداد برای هر کاری مقابل آن آیینه ساعت‌ها می‌نشست و نقش را می‌خواند. همیشه در حال زحمت بود و می‌گفت مهم نیست طول و عرض نقش چی باشد مهم نیست کارگردان چه کسی باشد مهم نیست، اسم در تیتراژ کجا قرار بگیرد مهم تعهد و عشق به بازیگری است.

سریال شرم آتش زیر خاکستر است

وی درباره این شب‌ها و دیدن بازی استاد گرجستانی در سریال شرم گفت: حالا که این شب‌ها سریال شرم در حال پخش است، برایم همه آن لحظات مرور میشود. ما همیشه کنار هم کارهای پدرم را تماشا میکردیم و در پایان هر قسمت با همدیگر گفتگو می‌کردیم گپ می‌زدیم حتی کل کل هم می‌کردیم، این شب‌ها هم همینطور هستم. اما بابایی نیست بخواهیم کل کل کنیم و درد ماجرا این است که اولین بار است که یک کاری پخش می‌شود و بابا نیست تا نظرات را بشنود چراکه نظرات اطرافیان و مردم برای بابا خیلی مهم بود. در یکی از سکانس‌های سریال شرم که پخش می‌شد گفتم بابا چرا راکورد حسی ات را حفظ نکردی. حتی همسرم مثل پدرم در جوابم گفت بیا برو بابا گنجشک امسالی داره یاد گنجشک پارسالی می دهد.

گرجستانی افزود:شرم آتش زیر خاکستر است، من صبح و روز آرام هستم وکارهایم را انجام می‌دهم. اما به ساعت پخش شرم که نزدیک می‌شوم خود به خود ضربان قلبم بالامی رود. دوباره همه چیز برای من زنده می‌شود.

وی اظهار کرد: همیشه میگویند بعد از کار معدن بازیگری سخت است، البته بازیگری خودش اینقدر سخت نیست بلکه طبعات کار در بازیگری سختتر است. پدرم هنور با رفتنش کنار ما هست و همیشه دوستان و علاقمندان به پدر به یاد او هستند. اما ما دیگر مثل سابق آرامش نخواهیم داشت.

گرجستانی درباره حضور سیاوش طهمورت به جای استاد گرجستانی عنوان کرد: نمیدانم چه حسی است، اما وقتی میخوانم سیاوش طهمورث در نقش عزیز آقا، یک حال عجیبی سراغ من میآید. من به آقای طهمورث عمو سیاوش میگویم چراکه با پدرم کارهای مشترک داشتند. به خدا میگویم یک مقدار دیگری میگذاشتی پدرم میماند و نقش را کامل بازی میکرد.

فرزند این هنرمند محبوب درخصوص لطف مردم گفت: در این مدت لطف مردم بسیار برایم با ارزش است، همه درباره پدرم عاشقانه صحبت کردند و خاطرات خوبی با پدرم دارم.

وی درباره آخرین شعری که استاد گرجستانی کنار آیینه نوشت توضیح داد: پدرم در گروه‌هایی عضو بودند و شعرهایی که دوستانش ارسال میکردند، هر کدام که قشنگتر بود در یک دفتر یادداشت میکرد. اما بعد از فوت پدرم من روی آیینه این شعر را دیدم و بسیار برایم سخت بود. آخرین شعر این بود «آنچه از سر گذشت، شد سرگذشت؛ حیف بی دقت گذشت، اما گذشت؛ تا دو روزی خواستم فکری کنم؛ بر در خانه نوشتند درگذشت».

وی افزود: همیشه از بچگی کابوس از دست دادن پدرم را داشتم، اما هیچ وقت این کابوس را در خانه راه نمی‌دادم، اما حالا که چند ماهی گذشته است مرور می‌کنم و متوجه می‌شوم که علایم خستگی را در پدر می‌دیدم، اما نمی‌خواستم باور کنم.

گرجستانی درباره بزرگترین حسرتش گفت: وقتی فیلمم را ساختم اولین کسی که به تماشا نشست پدرم بود، او بعد از پایان فیلم حال عجیبی داشت نمی‌توانم بگویم حسرت یا اسم دیگری روی آن بگذارم. با صدای بلند از خدا خواست که می‌شود روزی من در فیلم پسرم بازی کنم و او به من بگوید که چکار کنم و چکار نکنم حتی سر من فریاد بکشد. حالا این حسرت تا آخر عمر در دل من مانده است.البته در سریال جاده چالوس به کارگردانی احمد معظمی با هم همکاری داشتیم.

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

منبع: آفتاب

کلیدواژه: سیروس گرجستانی سریال شرم مهم نیست

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۱۴۱۷۸۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم

به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۲ ساله‌ای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعب‌العلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت می‌کرد و ما مشکل مالی نداشتیم.

مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن می‌گفت و با حسرت از گذشته‌اش یاد می‌کرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچ‌گاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خاله‌ام ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتم تا اینکه عاشق پسرخاله‌ام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان می‌داد و رابطه‌اش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار می‌کرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.

هنوز آخرین سال دبیرستان را می‌گذراندم که روزی مادر و خاله‌ام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری می‌کردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشه‌گیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.

پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمی‌دهم مگر به شرط...

با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفت‌های مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.

هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. این‌گونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار می‌رفتم و به بخت سیاه خودم می‌گریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمی‌رفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحت‌های اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.

در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبه‌ای ارتباط دارد و به من خیانت می‌کند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمی‌کند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.

با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار می‌دانستم به گونه‌ای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی می‌کرد. من هم اهمیتی نمی‌دادم و دیگر برایم رفتارهایش بی‌معنی بود.

روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخاله‌ام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام می‌دادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.

با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمی‌خواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانت‌های همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت می‌کردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقه‌ای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخاله‌ام می‌دانستم.

حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمده‌ام.

با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی‌های قانونی و مشاوره‌ای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

کد خبر 849327 منبع: خراسان برچسب‌ها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایران

دیگر خبرها

  • حسرت تمام‌نشدنی پاری سن ژرمن؛ چهره درهم ناصر الخلیفی در جریان بازی با دورتموند / عکس
  • خاطره خاص بلینگام: این زیدان که می‌گی کی هست!‏
  • تقوی: جایی برای حسرت نگذارید/ عبادی‌پور فرمانده تیم والیبال است
  • استقلال یک - پرسپولیس یک در سن سیروس!
  • جود بلینگام: پدرم همیشه پیراهن رئال مادرید با نام و شماره زیدان را در خانه بر تن می‌کرد
  • رفاقت قدیمی‌ با سیروس میمنت باعث بازی‌ام در «نون خ» شد/ در کرمانشاه ۱۰۰۰ نفر تست بازیگری دادند
  • بزرگترین حسرت در سیرجان سهم ستاره اسپانیایی (عکس)
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
  • بازگشت ستاره پرسپولیس در سالروز تولدش به نساجی
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم